همه انسان ها مرگ اندیش هستند اما تنها معدودی از انسان ها مرگ آگاه هم به حساب می آیند. همه مرگ اندیشند زیرا از بدو تولد با آن روبه رویند و نمی توانند از آن بگریزند. از این منظر، مرگ واقعیتی بیرونی است و به همین دلیل تسلط و اشراف و آگاهی کامل برآن ناممکن به نظر می رسد. برای برخی اما مرگ یک واقعیت درونی شده است و به همین دلیل تسلط و اشراف و آگاهی کامل برآن نه تنها ممکن بلکه قطعی است. از منظر نخست، مرگ توصیف می شود و از منظر دوم، مرگ به نمایش درمی آید.
به این ترتیب اشعار برآمده از مرگ اندیشی، هراس عظیم و یا شوق بزرگ شاعرانشان را در رویارویی با مرگ منعکس نموده اند. در این اشعار، مرگ تجربه نمی شود و تنها، هدف وعده ای هراس آور یا شوق انگیز واقع می گردد.
<مرگ/ چون سنگ است/ بی آنکه بدانیم چرا/ و ساکت و سرد/ است/ بی آنکه او را خوب بشناسیم.>1 : بیژن جلالی
<و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونه یک زنجره نیست/ مرگ در ذهن اتاقی جاری است/.../ گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد/ و همه می دانیم / ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است.>2 : سهراب سپهری
اما اشعار برآمده از مرگ آگاهی همراه با شهودی شاعرانه، انگار در حین مرگ سروده شده اند.
ادامه مقاله...